ادم دلش درهمه جا بزخی موقع می گیرد حتی در کنار دوست و رفیق واشنا و پدر و مادر و خواهر و برادر باشد
چه رسد به غربت که نه ندایی است و نه صدای اشنایی و نه حرفی و ه حدیثس از مهر و محبت
نشستن در گوشه خلوت اتاق بی روح وبی صفا تا کی
چرا این زندگی غربتی هیچ صفایی ندارد
بی وفایی دنیا اینقدر واقعا در عجبم
تا کی باید انتظار کسید تا یار اید و غمخوار اید و سرور اید
ما غربای بی کس و بی یار و غمخوار را یار باشد و غمخوار باشد
صبوری باید تا کی اگر مادری بود دلداری می کرد قصه های کودکانه را در گوشم زمزمه می کزد از گذشته و اینده می گفت
حال بی مادری و پدری را چه باید دنیا همین است عشق همین است یار همین است دلدار و دلبر همین است می اید و می رود
باشد مادر تنهایم بگذار به خوابم هم نیا توخواب هم یادم نکن بگذار به دور از همه در غربت با تنهایی بسازم ولی تنها نیستم یار دارم غمخوار دارم در نیازمندی کمک کار دارم . مانوسم و غم از دل می رانم هرچند بدور از هر فامیلی و برادر و خواهر حرف دلگویم با کسی که می شنود در می یابد مرا
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندست آرزومندی
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
نگفتی بیوفا یارا که از ما نگسلی هرگز
مگر در دل چنین بودت که خود با ما نپیوندی
سعدی
**************************************
نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي
كه تر كنم گلويي به ياد آشنا، من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه كاهد؟
كه گويدم به پاسخ كه زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابري -
دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من...
سيمين بهبهاني
************************************
123
1342